بعد از شخصیت red hood حالا نوبتsub zero شخصیت محبوب سری بازی های مورتال کمبت است که در دنیای قهرمان ها خودنمایی کند.
اد بون کارگردان خلاق بازی injustice چندی پیش در توییتر خودش تاریخ انتشار این بسته الحاقی را مشخص کرد.
بر اساس گفته های او این DLC PACK قرار است در تاریخ ۲۰ تیر عرضه شود او این خبر را با اشاره ای به شعار معروف سری گیم اف ترونز( فصل هفتم این سریال هم تا چند هفته دیگه منتشر میشه) که زمستان در تیر ماه می اید (winter is coming in july).
sub zero دی ال سی است که بین دو دی ال سی قهرمانان دیگر قرار میگیرد.یعنیred hood و star fire.
دی ال سی red hood چندی پیش در این ماه به قیمت ۶ دلار عرضه شد..
این سه قهرمان همگی در بسته الحاقی Fighter Pack حضور دارند که همراه با باندل GOD Shaderو اسکین power girl به بازار می ایند..
این بسته الحاقی برای ان دسته از افراد که بازی رو به صورت Ultimate یا Deluxe خریداری کرده اند به صورت مجانی قابل اجراست و نیازی به هیچ گونه پرداخت اضافی نیست.
بازی جدید Slightly Mad Studios یعنی Project Cars 2 که نسخه دوم از سری Project Cars می باشد. بر روی Xbox One X به صورت ۴k واقعی اجرا خواهد شد و همچنین نرخ فریم بازی ۶۰ فریم خواهد بود.
همچنین استدیو سازنده اعلام کرد هنوز نمیتوان برای نسخه Ps4 Pro اظهار نظر کرد.
نسخه دوم بازی Project Cars در ۳۱ شهریور برای پیسی، پلیاستیشن ۴ و ایکسباکس وان عرضه خواهد شد.
پس از ویژه برنامه E3 2017 توسط تیم گیم تاکس به صورت زنده و فارسی توسط مجریان گیم تاکس که در صورت از دست دادن پخش زنده ما لینک های دانلود به زودی در دسترس قرار خواهند گرفت نوبت به راه اندازی وبسایت خبری گیم تاکس رسید.
امروز مفتخریم که سایت گیم تاکس را افتتاح کنیم و برنامه کاری سایت را برای شما عزیزان شرح دهیم:
۱-اخبار دنیای بازی و سرگرمی به صورت فارسی و ۲۴ ساعته توسط نویسندگان ما به صورت لحظه ای
۲-هر جمعه شب برنامه ویدیویی تاک تایمز (برنامه ای ویدیویی توسط مجریان ما که به اخبار گیم در هفته سپری شده می پردازد)
۳-نقد و بررسی متنی و ویدیویی بازی های رایانه ای جدید پس از عرضه جهانی
۴-هر ۲ هفته یکبار برنامه ویدیویی پلی تایمز (برنامه ای ویدیویی توسط اعضا تیم گیم تاکس که به بازی کردن بازی های جدید در جلوی دوربین و نقد و بررسی آن می پردازد)
و چندین برنامه جالب و جدید و ویدیویی که به زودی شاهد آنها خواهید بود.
من معین زوار به عنوان مدیر تیم گیم تاکس و هم چنین اعضا تیم گیم تاکس افتتاح این سایت بزرگ را به همه شما عزیزان تبریک و اطلاع رسانی می کنم.
منتظر لینک های دانلود ویژه برنامه زنده E3 2017 ما باشید.
یک بازی ترسناک باید دقیقاً چه ویژگیهایی داشته باشد؟! محیطهای کوچک و دلهرهآور و محیطهای ناآرام؟ شخصیتپردازی خوب و البته فضاسازی بینظیر و البته داستان؟ یا شاید بهتر است بگوییم که مثل همه بازیها، باید از همه لحاظ خوب باشند! خب اصلاً بیایید این مقدمه آبکی را کنار بگذاریم. خیلی صاف و ساده، بازیهای ترسناک را به دو دسته تقسیم میکنیم: یکی بازیهایی که تنها قصد دارند تا شما را بترسانند، و دیگری، بازیهایی که هدفی شاید فراتر از ترساندن داشته باشند. اینکه Narcosis از کدام نوع است را خیلی ساده میتوان با دیدن نقد و بررسیها نتیجه گرفت و اصلاً برای همین مورد این مقاله را مینویسیم. Narcosis سعی دارد تا کارش را از همه لحاظ به خوبی انجام داده باشد و سعی میکند در عین سادگی و سکوت، یک تجربه متفاوت را به بازیبازان هدیه داده باشد. با گیم تاکس و نقد و بررسی این عنوان همراه باشید.
داستان بازی، در زیر آب، در اقیانوسی دور از دسترس شکل میگیرید. جایی که در طول یک عملیات استخراج منابع در زیر زمین، یک زمین لرزه دیوانهوار اتفاق میافتد و همه چیز یکدفعه دود میشود و نابود. حالا، Kip Mattas، به تنهایی مجبور به تلاش برای بقا و زنده ماندن در زیر آب و شرایط بحرانی است؛ و تنها، باید با مقدار کمی اکسیژن و البته جسدهای مرده دوستان و همکارانتان ادامه بدهید. راستش را بخواهید، درباره داستان بازی دوست نداشتم از همین ابتدا سخنرانی کنم، اما بنظر اگر اصل حرف را همین الان، مخصوصاً برای اینچنین عنوانی بزنم، به مراتب بهتر است. داستان بازی را زیر ذرهبین که بگذاریم، متوجه کلیشههای همیشگی هستیم، شاید مثل همیشه. در حال تنفس در یک روز عادی و یک زندگی عادی هستیم، ناگهان یک اتفاق غیرمنتظره میافتد و همه چیز خراب میشود و همه میمیرند و زخمی میشوند و شما ناگهان مانند ققنوسی از میان خاکسترها بلند میشوید! اما خب، تاریخ بازیهای ویدیویی هم به ما میگوید، که ممکن است با همین کلیشهها یک شاهکار به یادماندنی ساخته بشود و تعداد اینگونه بازیها هم آنقدر زیاد است که نیازی به اسم بردن نیست. در واقع، اگر بخواهید از کلیشهها شاهکار بسازید، باید ذهن و داستان بازی را از اسارت آن کلیشهها آزاد کنید. اما خب، درباره سیر داستانی Narcosis، شاید با چیزی میان این دو رو به رو باشیم! یک عنوان وحشت و بقای اول شخص است که زیباییهای خودش را هم دارد. یک لباس غواصی، یک تابوت متحرک، یک لشگر جسد و یک عالم توهم زیر آب.
اما این بازی، اصلاً از آن دسته نیست که بخواهد فقط برای ترساندن و سرگرم کردن باشد؛ یا حداقل، از نظر من نیست! چرا که در پس شروع کلیشهای بازی، پایانی بسیار خوب و عالی در انتظار شماست و تجربهای بسیار حساب شده قرار دارد. بازی، مدام شما را در محیطهای تاریک و تنگ قرار میدهد و از اینکه نمیدانید چه اتفاقی قرار است بیفتد احساس ترس عجیبی دارید. و خب، این تنها جادوی Narcosis نیست! داستان بازی هم به همین انددازه جالب و قابل توجه است. قابل توجه از این لحاظ که شما را در پایان حسابی راضی میکند. شاید مدام در طول بازی، با یک داستان خوب و قابل قبول طرف باشیم و پس از آن، در پایان ناگهان داستان بازی به سطح عالی برود. مانند یک صعود بی سابقه و یک پیشرفت ۳ ساعته عالی. وقتی در طول جریان بازی هم، مدام جسد دوستان و همکاران را میبینید، نوعی حس تنهایی سختی به شما دست میدهد که واقعاً زیباست. و آن موجودات و آن مشکلات. و واقعاً کار سازندگان در این زمینه خوب بوده، و واقعاً حرکت در زیر آب حس میشود و حتی میتوانید فشار آب را نیز لمس کنید. حرکت در آب البته، علیرغم خوب بودن و قابل لمس بودن، مشکلاتی را هم دارد. مثل زمانی که بخواهید بچرخید و سرتان را تکان بدهید و این چرخیدن، با توجه به گیمپلی و حالت بازی، به شدت اعصابخردکن است. البته حالا، این مسئله را هم اگر کنار بگذاریم، مشکل دیگری از راه میرسد و آن هم مبارزه و ضربه در بازی است! شاید واقعاً نیاز بود تا سازندگان، کمی مبارزات در بازی را عمیقتر میکردند (!). درست است که استفاده از چاقو زیر آب سخت است، اما حداقل مثل اسباببازی هم قرار نیست با آن رفتار کنیم. علیالخصوص هنگام روبرو شدن با دشمنان اوضاع بدتر هم میشود. در این زمینه، نیاز بود تا در این زمینه کمی نوآوریهای مهم صورت بگیرد.
شاید در بحث فضاسازی، در این چند سال اخیر، هیچگاه عنوانی مانند بایوشاک را ندیده باشیم و شاید در چندسال بعد هم نبینیم! آن فضای خاص و مرده و غمگین، دیوانهوار و استثنایی. اما، قصد ندارم تا چیزی را از Narcosis بگیرم! این بازی هم فضاسازی خاص خودش را دارد و سعی میکند تا یکنواخت هم نباشد و این خوب است. فضایی که در زیر آب است، تاریک و افسرده، در کنار وسایل و تکنولوژیهای نابود شده، نشان از ضعف آنها برای حفاظت از انسان دارند و در نهایت، این خودِ انسان است که باید نجات دهنده ظاهر بشود و قهرمان قصه باشد. شخصیت بازی نیز، مدام با خودش صحبت میکند، و همین صحبت کردن، باعث میشود تا او را بیشتر بشناسیم و درک کنیم و باعث میشود تا پایان بازی برای شما جذابتر بشود و بیشتر به دنبال آن باشید. پس از همه اینها، به موسیقی بازی میرسیم! یک موسیقی خوب اما نامناسب که واقعاً بعضی از مراحل، حسابی اعصابخردکن میشوند و حس بازی را از بین میبرد. درباره زمان اتمام بازی هم، تقریباً این زمان با جمعآوری همه اطلاعات به پنج ساعت نیز میرسد اما در حالت عادی، اگر کمی به کارتان سرعت بدهید، و از فرعیات دوری کنید، در سه ساعت هم میتوانید همه چیز را به پایان برسانید. گرافیک بازی هم با توجه به موتور بازیسازی Unity 5 کاملاً به بازی میخورد و عالی است. طراحان بازی، به خوبی توانستهاند تا محیطهای مختلف را آنطور که باید بسازند. نکات خیلی ریزی هم وجود دارد که امیدوار هستم همه شما به آنها دقت کنید.
Narcosis عنوانی است که با ذهن شما بازی میکند. شما را درگیر دیدهها میکند در حالی که دیدهها همه اشتباه و غیرواقعی هستند و پس از آنکه کارش با شما تمام میشود، آنگاه همه چیز خراب میشود و بدتر و بدتر میشوند تا بالاخره به Narcosis برسید! بازی نکات مثبت و منفی خاص به خودش را دارد و مهمترین نکته مثبت بازی، Narcosis بودن آن است. عنوان خاصی که سعی دارد، خودش را مطرح و متفاوت نشان بدهد و بله، این بازی متفاوت است و ویژگیهای خودش را دارد و اصلا پس از تجربه، ناامیدتان نمیکند.
یوبیسافت قبل از انتشار وایدلنز مانور بسیاری را روی ویژگیهای Co-op داده بود. در این حالت میتوانید با چهار بازیکن دیگر وارد نقشه شده و ماموریتهای اصلی و فرعی را تمام کنید. هرچند تجربهی بازی با دوستانتان بخاطر هماهنگی میتواند به شدت لذت بخش باشد، اما زمانی که تنهایی وارد این حالت میشویم به دلیل خاموش بودن میکروفنها و عدم ارتباط مناسب میان بازیکنان شاهد سردرگمی هریک از بازیکنان هستیم. در حالت تکنفره، همواره سه هوش مصنوعی شما را یاری میکنند که هرچند از نظر هوش بسیار ضعیف هستند اما به طور کامل دستورات را اجرا میکنند. این مشخصه اما به دلیل تنوع شخصیتی بازیکنان در Co-op دیده نمیشود.
در این حالت اشتباهات انسانی باعث میشود تا ماموریتها تنها در ابتدا تاکتیکی بوده و در ادامه به نبردی تمام عیار با یونیددها و نیروهای سانتا بلانکا تبدیل شود. هرچند ساعتها در حالت چندنفره با بازیکنان مختلفی همراه بودم اما باز هم نتوانستم تیمی هماهنگ را برای انجام متوالی ماموریتها پیدا کنم. برخلاف بازی For Honor که سرور در نبود بازیکنان، جای خالی را با نیروی AI پر میکرد؛ در وایدلندز جای خالی بازیکنان با AI پر نمیشود و باید در صورت نبود بازیکن با تعداد کمتری وارد ماموریتها شوید. در کنار این با خروج هاست از بازی مدت زمانی برای انتخاب هاست جدید طول میکشد که اصلا جالب نیست. خوشبختانه مچمیکینگ بازی ابتدا به صورت منطقهای به دنبال بازیکنان میگردد و همین موضوع امکان بازی با بازیکنان ایرانی را میدهد. اگر نگران بخش چندنفره و نبود رفیق برای تجربهی بازی هستید، خیالتان راحت باشد که با وجود هوش مصنوعی ضعیف هم تیمیها، هنوز هم این نیروها برای انجام ماموریتها بسیار کارآمد هستند.
هرچند افکتهای انفجار، نورپردازی و سایهزنی خوب کار شدهاند، برخی از عناصر محیطی مانند برخی درختان اصلا فیزیک نداشته و شخصیت اصلی یا وسایل نقلیه به راحتی از داخل آنها رد میشوند. ساختهی یوبیسافت به واقع در یک سردرگمی جدی در طراحی محیطی و مدلسازی شخصیتها به سر میبرد. عبور هلیکوپتر از داخل یک سوم بالایی درختان یا کابلهای برق، حالت شناور شخصیتها برروی زمین، فرو رفتن بخشی از بدن شخصیت اصلی یا چرخ خودروها به داخل زمین، یا دیوار نامرئی در هنگام دستگیری دشمنان برای انتقال به خودرو، مشکلاتی است که بودن آنها به تجربه بازیکن شدیدا خدشه وارد میکند. هرچند دستگیری نیروهای سانتا بلانکا و بازجویی از آنها یکی از مهمترین ویژگیهای بازی است؛ با این حال، به غیر از تعدادی انگشت شمار در سایر موارد شیوهی بازجویی مشابهی را شاهد هستیم. این تکرار در رابطه با هک کامپیوتر یا تصویر برداری از اسناد نیز بارها دیده میشود. در زمینهی کیفیت بافتها نیز نسخهی پلیاستیشن ۴ حتی نسبت به نسخهی بتای Wildlands برروی رایانههای شخصی یک سر وگردن پایینتر است و در صورتی که نسخهی بتای بازی را روی پیسی تجربه کرده باشید، این افت کیفیت تو ذوقتان میزند.
هنوز هم از نظر ظاهر و چشمانداز زیبای کشور بولیوی، یوبیسافت به واقع کاری ارزشمند را انجام داده است. الگو برداری کامل از نقاط مختلف کشور بولیوی مانند سالاردو ییونی، بزرگترین کویر نمک دنیا یا جاده و مناطق خطرناک یونگاس تنها بخش کوچکی از بیوم بازی وایدلندز را تشکیل میدهند. برخلاف نقاط جنوبی که پوشیده از کوههای مرتفع است، در بخش شمالی شاهد جنگلهایی سرسبز و متراکم هستیم. بررسی پیشروی شما از روی نسخهی پلیاستیشن ۴ انجام شده است؛ در این نسخه به ویژه در هنگام انفجارهای عظیم افت فریم را شاهد بودم.
درحقیقت باید بازیکنان گوست ریکان وایدلندز را به دو گروه تقسیم کرد؛ آنهایی که ویژگیهای مثبت ساختهی یوبیسافت پاریس را دیده و از لحظات تلخ و شیرین این بازی Open World لذت میبرند و افرادی که با دیدن مشکلات فنی بازی و برخی ایرادات رانندگی و گانپلی به سرعت خسته شده و احتمالا قصد خرید بازی جدیدی را خواهند کرد. بازی Ghost Recon: Wildlands در کنار احتیاج به بروزرسانی، نیاز به زمان برای کنار آمدن با مشکلات گرافیکی، کنترل وسایل نقلیه و به ویژه مشکلات گیمپلی دارد و به نظر میرسد یوبیسافت در رفع مشکلات گرافیکی، افت فریم و هوش مصنوعی، ضعیف عمل کرده است. با این حال، داستان زیبای هر یک از شخصیتها، آزادی در انتخاب روش انجام ماموریتها و گشت و گذار و امکان ورود به هر یک از ساختمانها ساختهی یوبیسافت را برای تجربه در حالت Co-op جذاب میکند.
متاسفانه یوبیسافت علیرغم تجربهی خوب فیوچر سولجر و سال گذشته بازی The Division دست به امتحان سیستم سنگرگیری جدیدی زده که به هیچ عنوان برای یک بازی تکتیکال خوب عمل نمیکند. هرچند در ابتدا سنگرگیری خودکار به نظر بدون مشکل میرسید اما با کمی پیشروی باگهای فراوانی را در این سیستم شاهد بودم. گاهی اوقات بازی بدون هیچ دلیلی کاملا بیخیال سنگرگیری شده و عملاً کل ماموریت و استراتژیتان برای ورود به پایگاه را به خطر میاندازد. دشمنان در همه حال به غیر از حالت سنگرگیری قادر به شناسایی شما هستند که وجود ایراداتی در سنگرگیری، ضربهای کاری را به تجربهی کلی میزند. از سوی دیگر گانپلی بازی نیز به ویژه در هنگام سنگرگیری دارای مشکلاتی است که تنها با گذشت زمان به آن عادت میکنید. جای خوشحالی است که حداقل یوبیسافت امکان تغییر زاویهی دوربین در هنگام هدفگیری را به بازیکنان داده که با توجه به شیوهی بازی خود میتوانید آن را تغییر دهید.
سری گوست ریکان از همان ابتدا به عنوای یک شوتر تکتیکال شناخته شده است؛ خوشبختانه وایدلندز با قدرت و آزادی هرچه تمامتر تاکید زیادی روی انجام ماموریتها با استراتژی دارد. اینکه مستقیم به دل دشمن بزنید یا قبل از رسیدن به هدف یک به یک دشمنان را از سر راه بردارید تصمیمی است که به طور کامل بر عهدهی شما گذاشته شده است. قابلیت استفاده از پهباد (Drone) باری دیگر مانند فیوچر سولجر به وایدلنز برگشته با این حال، سازندگان محدودیتهایی را برای آن در نظر گرفتهاند. برخلاف شمارهی پیشینِ گوست ریکان دیگر نمیتوانید پشت سرهم دشمنان را مارک کرده و به هم تیمیهای خود دستور شکار آنها را بدهید. محدودیت نیمدقیقهای برای سینکشاتها باعث شده تا انجام ماموریتها طولانیتر شده و بازیکنان مجبور شوند تا راههای دیگری را برای رسیدن به هدف در نظر بگیرند.
داستان بازی بعد از اولین مرحلهی بازی Ghost Recon: Future Soldier باری دیگر به بولیوی باز میگردد. جایی که ریکی ساندوال (Ricky Sandoval)، مامور نفوذی سازمان مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده موسوم به DEA لو رفته و سانتا بلانکا، بزرگترین کارتل مواد مخدر بولیوی او را بعد از شکنجههای شدید، کشته است. گسترش محدودهی فعالیت کارتل سانتا بلانکا به مکزیک و در نهایت ایالات متحده و کانادا باعث میشود تا سازمان سیا باری دیگر علیرغم کینههای دیرینهی مردم بولیوی، کارِن بوئمن (Karen Bowman) و چهار نیروی نخبه Ghost Recon را برای تحقیق پیرامون نیروهای ارشد ال سوئنو (El Sueño)، رئیس رئیسان سانتا بلانکا و از هم پاشاندن این کارتل مواد مخدر بیرحم به بولیوی ارسال کند.
داستان Wildlands پیچیدگیهای خاص خود را دارد. یوبیسافت در نحوهی انجام هر یک از ماموریتهای اصلی و فرعی، آزادی کامل را به بازیکنان داده و به راحتی میتوانید در صورتی که از یکی از ماموریتها خوشتان نیامد، به سراغ نقطهای دیگری از نقشه رفته و تار و پود یکی دیگر از نیروهای سانتا بلانکا و بخشهای عملیاتی این کارتل را از هم بپاشانید. ماموریتهای داستانی از مجموعهای از دستگیری و بازجوییها، جاسوسیها و در نهایت برخی خرابکاریها برای بیرون کشیدن نیروهای ارشد و رئیسان سانتا بلانکا تشکیل شده است که با ویدیوهایی زیبا همراه میشود.
به شخصه زمانی که خبر انتشار یک بازی جدید از مجموعه Ghost Recon را شنیدم خیلی هیجانزده شدم؛ با این حال، هنوز هم برخی نگرانیها پیرامون انتشار اولین بازی Open World سری گوست ریکان ذهن من را درگیر میکرد. مجموعهی گوست ریکان تا به امروز از یک الگوی تاکتیکی پیروی کرده و تبدیل این مجموعه از یک مجموعهی مرحلهای به یک بازی جهان باز میتوانست ضربهای بزرگ را به نفس تاکتیکی آن بزند. البته حداقل در این زمینه اشتباه میکردم و همین ابتدا میتوانم بگویم که Ghost Recon Wildlands یک بازی به واقع تاکتیکی و آزاد است.
نقاط قوت
– نقشهای عظیم با جزئیات بسیار
– تنوع آیتمهای شخصیسازی اسلحه و پوشش
– شخصیتهای منفی و داستان پیرامون آنها
– میانپردههای زیبای ماموریتهای داستانی
– Co-op جذاب در کنار دوستان
– صداگذاری خوب شخصیتها و عناصر طبیعی
نقاط ضعف
– مشکلات گرافیکی عجیب و مضحک
– سیستم کاورگیری بسیار ضعیف
– ایرادهایی در کنترل وسایل نقلیه
– ماموریتهای جانبی بعد از مدتی تکراری میشوند
نمره گیم تاکس به Tom Clancy’s Ghost Recon Wildlands
علاوه بر چالشهای بیشمار بازی، فعالیت دیگری نیز در هر بخش کوهستان وجود دارد که شامل چند داستان در مورد گروههای ورزشی و سرگذشت آنها میشود. با گشت و گذار در کوهستان میتوانید این داستانها را بشنوید و ذهنیت کاملتری نسبت به محیط بازی پیدا کنید. مشخص است که یوبیسافت اینگونه موارد جانبی را در بازی گنجانده تا Steep صرفاً به یک بازی ورزشهای زمستانی صرف تبدیل نشود، اما اصلاً در هدف خود موفق نبوده و این موارد آنقدری اهمیت ندارند که کسی که دنبالشان برود. اما برای کسانی که همواره به دنبال افزایش سطح کاراکتر خود در بازی و نزدیک شدن به ۱۰۰ درصد هستند، Steep گزینهی مناسبی است. علاوه بر چالشها که همیشه میتوانید برای کسب امتاز یا زمان بهتر تلاش کنید، موارد زیاد دیگری شبیه به تروفی یا اچیومنت در بازی وجود دارد که میتوانید دنبال کامل کردن آنها بروید. مواردی مثل تعداد دفعاتی که از ارتفاع زیادی سقوط میکنید یا مسافت کلی طی شده یا منطقهی بکر کشف شده در بازی. همهی این موارد در بخش حساب کاربری شما در منوی بازی قابل مشاهده هستند و اگر وسواس خاصی برای کامل کردن بازیها دارید، میتوانید ساعتهای زیادی صرف صد درصد کردن بازی کنید.
در واقع همهی چیزهایی است که Steep به شما ارائه میکند، اینکه از بازی لذت ببرید کاملاً بر عهدهی خودتان است و باید خودتان راهی در این کوهستان برفی پیدا کنید چرا که Steep تنها یک زمین بازی در اختیارتان میگذارد، نه بیشتر. گاهی اوقات حتی حس میکنید مشغول انجام نسخهی دموی یک بازی کاملتر هستید، چرا که به نظر میرسید بازی میخواهد قابلیتهای را نشان دهد و بعداً از آنها برای هدفی خاص استفاده کند. اما حیف که هدفی در کار نیست و این فقط چالشها و لذت خود ورزشها هستند که شاید دوباره شما را سمت بازیها بکشانند. در بازیهای ورزشی دیگر حداقل شاهد مسابقات مشخص و لیگهای از پیش تعیین شده هستیم که برای قهرمانی در آنها رقابت میکنیم و در عین حال از خود ورزش نیز لذت میبریم، اما استیپ فاقد این ویژگی است و همین آن را به یک بازی بسیار معمولی بدل کرده.
اما حداقل نکتهی مثبت این است که Steep یک بازی زیبا و چشمنواز، دست کم از لحاظ هنری است. چشماندازهای کوهستان بسیار دیدنی است و اگر میدان دید بزرگی داشته باشید و قلهها دیدتان را مسدود نکرده باشند، شاهد مناظر بسیار زیبایی خواهید بود. ویژگی جالب در مورد گرافیک بازی این است که هرلحظه که بخواهید، میتوان زمان روز را عوض کنید که به مثابهی آن با تغییر موقعیت خورشید در آسمان سایههای درختان و کوهها تغییر میکند و جنس نور نیز بنا به زاویهی خورشید عوض خواهد شد. علاوه بر این جو کلی بازی را نیز میتوانید دستخوش تغییر کنید و شبیه نرمافزارهای ویرایش عکس، یک فیلتر کلی روی بازی اعمال کنید تا حال و هوای کوهستان تغییر کنید. حتی امکان بازی در شب نیز وجود دارد و با یک چراغ قوه میتوانید مسیرتان را از لابهلای درختان و صخرهها پیدا کنید. در نقطهی مقابل گرافیک هنری اما گرافیک فنی قرار دارد که ضعیف کار شده و اگر کمی به بافتهای درختان یا خود صخرهها دقت کنید متوجه کیفیت پایین آنها میشوید. خوشبختانه شاهد افت فریم در صحنههای شلوغ و سریع نیستیم و با اینکه بازی در ۶۰ فریم بر ثانیه اجرا نمیشود اما حداقل از افت فریم رنج نمیبرد.
Steep تقریباً در همهی زمینهها متوسط عمل کرده و همین باعث میشود نتوانیم پروندهی آن را کاملاً ببندیم. بازی نه یک شبیهسازی بینقص برای عاشقان ورزشهای زمستانی است نه یک محصول بسیار ضعیف و شکستخورده. Steep چیزی میان این دو است که میتوانست با اضافه کردن محتوای منطقی مانند مسابقات و لیگهای مشخص ارزش تکرار خود را بالا ببرد. در حال حاضر صرفاً با چندین و چند چالش اسنوبورد، اسکی، وینگسوت و پاراگلایدر طرفیم که شاید نیمی از آنها هم لذتبخش نباشد و بعد از چند ساعت اولیه، هدفی برای ادامه دادن نبینید. نمیدانم یوبیسافت چطور میتواند این همهی ایدهی خوب را خراب کند و از آنها بازیهایی بسازد که پس از مدتی فراموش میشوند و تنها امیدها را به این سازنده کمتر و کمتر میکند. این شرکت ۲۰۱۶ را با یک بازی کاملاً معمولی و یک فیلم بسیار ضعیف به اتمام رساند و باید از همین حالا دست به دعا ببریم که در سال جدید حداقل محصولی در حد و اندازههای Watch Dogs 2 ارائه کند. شاید همهی امیدمان بازگشت اساسینها باشند، که البته آنها با سابقهی خوب یوبیسافت در رشته کردن پنبهها بهتر خیلی برایش ذوقزده نشویم.
وقتی همهی ما در انتهای کنفرانس E3 یوبیسافت منتظر معرفی یک بازی جدید بودیم و امیدهایمان را هم به یک شاهزاده پارسی و اسپلینتر سل جدید از دست داده بودیم، یوبیسافت تصمیم گرفت Steep را معرفی کند. یک شبیهساز ورزشهای زمستانی. بازیای که نه معرفیاش، نه نسخهی بتایش و نه نسخهی نهاییاش نتوانستند من را هیجانزده کنند. نه اینکه مشکلی با ورزشهای زمستانی داشته باشم، اما یک بازی صرف نظر از محتوایش باید همیشه عاملی برای جذب مخاطب داشته باشد. ورزشهای مهجورتری مانند هاکی روی یخ یا گلف شاید طرفداران خاص و محدودی داشته باشند، اما بازیهایی که از آنها ساخته میشود اکثراً عاملی جذاب داشته تا دیگر گیمرها را نیز به سمت خود بکشاند. Steep اما با اینکه دست روی ورزشهای جذابی چون اسنوبورد و پاراگلایدر گذاشته، اما نتوانسته از آنها یک بازی هیجانانگیز بسازد. یوبیسافت که همیشه ایدههای خوب خودش را با اجرایی ضعیف نابود میکرد، حالا یک ورزش جذاب واقعی را تبدیل به بازیای دست و پا شکسته و ناقص کرده است.
اگر از قبل پیشزمینهای از ورزشهایی که استیپ ارائه میدهد نداشته باشید، وینگسوت و اسنوبورد را بسیار جذابتر از اسکی و پاراگلایدر مییابید. چون هم کنترل آنها سادهتر است هم حرکات نمایشی بیشتری میتوان با آنها انجام داد. یکی دیگر از خوبیهای استیپ این است که در هرجای این کوهستان جهانباز باشید، میتوانید بلافاصله به یکی از این چهار ابزار دسترسی داشته باشید تا شیبها را با اسکی و اسنوبورد و ارتفاعات را با وینگسوت و پاراگلایدر طی کنید. یک گزینهی قدم زدن نیز در بازی گنجانده شده تا در مکانهای دشوار راحتتر بتوانید راهتان را پیدا کنید. از دیگر ابزار کاراکتر شما در بازی یک دوربین دو چشمی است که با آن میتوانید علاوه نظاره کردن چشماندازهها و بررسی شیبها و موانع، مناطق جدید پیدا کنید تا چالشهای جدیدی باز شود.